چون که اولا نمیدانست رسانه چیست و دوما پدرانش به او گفته بودند مملکت پارسیان برای خودش کیاوبیایی دارد و امپراتوری ما در برابر تاریخ آنان قصبهای بیش نیست. اما زمان گذشت و ما فهمیدیم که نوادگان جومونگ خدابیامرز هم رسانه را بهتر از ما میشناسند و هم نگرششان به تاریخ نسبت به ما متفاوت است.
نوادگان جومونگ از پدران خود شنیده بودند که کرامت آینده در بزرگداشت گذشته است و خوارداشت تاریخ پیشینیان یعنی مرگ آینده؛ پس خود را به آسمان وصل کرده و امپراتوران خود (اگر بتوان امپراتورشان نامید) را فرزندان آسمان نام نهادند تا هر وقت به آسمان نگریستند به یاد تاریخ، سر را بالا گیرند و غبغب را از شور گذشته باد کنند.نوادگان امپراتور کماندار، پول و انرژی رسانههای خود را صرف بزرگداشت تاریخ این و آن نکردند؛ به آنها ربطی نداشت که بزرگان اقوام دیگر از چه، بزرگی یافته بودند و گرچه سفارش داشتند اما نساختند و گفتند ما را چلو تربچه یانگوم بس تا نان و حلوای دیگران؛ پس قلم در کف و دوربین به دوش آوردند و تا امروز که «بزن سه جومونگ شروع شد»!
اینروزها در مواجهه با سریالی مثل جومونگ چند کار مختلف میتوان کرد؛ میتوان شانهای بالا انداخت و به خیل مخاطبان عام سریال پیوست و لذت برد؛ از تاریخ امپراتوری کره، از روند شکلگیری شخصیت جومونگ، از عشقاش به سوسانو، از صحنهآرایی زیبا و رنگهای شاد و لباسهای عجیبوغریب، از بازی اغراقشده و سینک نبودن دوبلاژ با لبهای نقلی این چشمبادامیها و از طرح و توطئه فیلمنامه که اتفاقا خوب درآمده چون پیشینه حقیقی دارد و لاجرم در فیلمنامه قوام یافته و مقبول مخاطب افتاده است.
حتی میتوان به هیچ کدام از آنها توجه نکرد و تنها از رزم جکی چان آسای لشکریان دو طرف لذت برد یا از مناظر اطراف و چشم و ابروی هنرپیشهها و.... اینها تمام نقاطی است که فردی میتواند با تکیه بر آن از لذت تماشا بهرهمند شود.اما در مواجهه با این سریال میتوان موضع دیگری هم اتخاذ کرد؛ میتوان اخم بر چهره آورد و ناگهان در کسوت یک منتقد جدی و دلسوز حلول کرد؛ در این صورت قاعدتا باید نکاتی چند را مد نظر آورد که یکی سطح سلیقه مخاطب است.
منتقد چون وکیلوصی سطح سلیقه مخاطب است باید نگران افت آن باشد چرا که خداینکرده درصورت کاهش سطح سلیقه مخاطب، آنگاه آثار ارزشمند تولیدی تلویزیون بیمخاطب میماند. مردم یا به عبارت فنیتر مخاطب عام، به شبکه کنشی در آثار سطح پایین عادت میکنند و دوستتر میدارند گرههای داستانی چنان آنان را گیج نکند که شب خوابشان نبرد یا شامشان از دهان بیفتد؛ بنابراین در کشاکش تولیدات فخیمتر که حوصله دیداری و شنیداری بالایی را میطلبد مخاطب کم آورده و آن را رها میکند حتی اگر آن اثر درباره شیخ بهایی باشد.
از طرف دیگر، منتقد حتما باید تاریخ درخشان کشورمان را مد نظر آورد. حتی اگر آن قسمت از تاریخ که مدنظر ماست از منظر صاحبنظران غیرقابل پخش باشد باز هم باید به آن افتخار کرد و اجازه نداد جومونگنامانی از قماش یأجوجومأجوج در مقابل آن قد علم کنند و شمشیر و عربده به میدان بیاورند. مگر ما همانهایی نیستیم که در دوران کوروش کبیر 25 کشور شناختهشده آن دوران را زیر نگین انگشتری داشتیم و در پلکان تخت جمشید کلانتر از جومونگ را به صف میکردیم تا تحفه خود را در ظرف سیمین تقدیم کنند؟
از آن هم اگر بگذریم از شاهنامه نباید بگذریم چرا که داستان سام و زال و نریمان و رستمدستان بهمراتب جذابتر از داستانهای بیسروته آنهاست و اگر هم از حق نگذریم آیا داستان سهراب و سیاوش را دیگر تمدنها از روی دست تاریخ ما بازسازی نکردهاند؟ مگر ما چهمان شده است که اکنون با گذشت 3یا 4 سال از تولید فیلم 300، هنوز در صرافت جورکردن مقدمات زدن مشت محکم بر دهان عناصر معلومالحال هالیوودی هستیم که به قولی بیش از 20فیلم را در دستور کار دارند؟ (در اینجا منتقد جدی، باید یک لیوان آب خنک بخورد تا عصبانی نشده و کار بالا نگیرد.)
از طرف دیگر منتقد جدی باید این نکته را مدنظر آورد که تاریخ معاصر قبل از انقلاب هم تا حدودی مغفول مانده و آنچه تولید میشود تنها روایتگر خیانت پیشینیان است و کمتر نقاط افتخارآمیز را مدنظر قرار داده است. نقاط افتخارآمیز آن، سربداران بوده و بس که تولید شده و بارها هم پخش شده؛ پس میماند یکی دو چهره مقبول چون شهریار و دکتر قریب و شیخ بهایی که گمان میرود در کوران سریالهایی چون جومونگ با بحران مخاطب روبهرو شود.اما از موج سریالهای کرهای هم نباید غافل شد. اگر هجوم این موج را نبینید منتقد آگاهی نیستید چرا که صداوسیما چندیاست کیف پول خود را در پیش چشم تنگ کرهایها گشوده است. این کرهایها هم عادت بدی دارند که باید حتما تهش را در آورند.
لاجرم باید بعد از یانگوم و تاجر پوسان و جومونگ، شاهد سریال امپراتور بادها ( نواده جومونگ) باشیم. پس اینک موج سنگینگذار چشم بادامیهاست که بر ما میگذرد.اما در یک رویکرد دیگر در مواجهه با سریالی چون جومونگ میتوان از نسخه پخششدهاش اغنا نشد و نسخه این سریال را از کنار خیابان تهیه کرد تا دید بالاخره جومونگ و سوسانو حرف حسابشان چیست و چرا جومونگ بعد از ازدواج اولش دوباره ازدواج میکند و سراغ عشق اولش میرود. اصلا اگر خاله زنک بازی نباشد زندگی کیفی ندارد؛ به هر حال این کار بهتر از آن است که فیلم «سنتوری» یا «درباره الی» را خرید و به منافع سینماگران مغموم وطن لطمه زد.
اما رویکرد آخر که از بقیه رویکردها مهمتر و چه بسا سختتر است آن است که در مقام یک مسئول سیما بنشینیم و کلاه خود را قاضی کنیم چرا که قضاوت با وجود جذابیتاش کار سختیاست. از یک طرف ور خوشبین کلاه قضاوت، ما را برآن میدارد که استقبال مخاطب را نشانه موفقیت سیاستهای رسانهای خویش بدانیم و خود را از خرید خویش راضی بدانیم که پولمان را دور نریختهایم اما ور بدبین کلاهمان شاید بتواند از سر دلسوزی، نگاهی به اوقات تلفشده مخاطب بیندازد که شاید میتوانست با یک سیاست دلسوزانهتر و دیدی بازتر نسبت به تاریخ بهنحوی بهتر و فرهنگسازتر پر شود. کسی چه میداند؟ شاید با این رویکرد، شمشیر جومونگ تیزتر از تیغ آخته اسپارتیهای 300 باشد که یکتنه پشت تاریخ ما را به خاک چسباندند.